پر از ناگفته ها

نوشت های شخصی من

پر از ناگفته ها

نوشت های شخصی من

یادداشتی از آینده(1)

نزدیکی های ظهر بود  و مدرسه ام تازه تمام شده بود.بعد از ظهر قرار بود مونو ریل هوایی شهر افتتاح شود و برای همیشه با آن مترو های زیر زمینی درب و داغون  که در  آن فضای تاریک و بسته محدودیت های فیزیکی را به رخ ما می کشید خلاص شویم. ایستگاه مترو ازابتدای شهر که منطقه لار نامش بود شروع شده بود و تا آن سر شهر که آن را منطقه اوز می گفتند ادمه داشت.راستی شهرم را معرفی نکردم. شهر ما در واقع ابتدا سه شهر بوده که بعد ها با گسترش این سه شهر و با دستور استانداری تبدیل به یک شهر واحد شده.نام آن سه شهر لار،گراش و اوز بوده که حالا نام 3 منطقه اصلی شهر است که باز هم به مناطق ریزتر تقسیم می شود.خط1 جدید مونوریل که از ابتدای منطقه ی لار به سمت انتهای منطقه اوز است تقریبا خط اصلی شهر است که دقیقا منطبق با خط مترو زیر زمینی است که حالا قرار است کاملن تعطیل شود.از یک سال پیش که بحث افتتاح مونوریل به طور جدی تر مطرح شد،بارها این سوالات به طرق گوناگون در روزنامه ها و محافل سیاسی شهر مطرح شد که قرار است بعد از تعطیل شدن مترو از فضای گسترده تونل ها در زیر زمین چه استفاده ای شود.عده ای این وسط به خاطر فرسوده بودن تونل ها معتقدند که این تونل ها باید برای همیشه بسته شود و عده ای هم می گویند می توان استفاده های زیادی از این تونل کرد و هزار و یک ایده و نظر دیگر،نمی دانم بالاخره شهرداری برای  این شهر عظیم زیرزمینی چه تصمیمی می گیرد.اما هر چه باشد این شهر زیر زمینی و آن تابلو ها و واگن های فرسوده قطعن سوژه خوبی برای لنز دوربین من می شود.تقریبا کوله پشتی ام را همیشه همراه خودم دارم و دوربینم هم هیچ وقت از کوله پشتی ام بیرون نمی رود،علاقه ام به عکاسی از همان ابتدای کودکی ام بود که دستگاه کتاب خوان در مدرسه به ما دادند،آن دستگاه علاوه بر قابلیت خواندن کتاب یک دوربین مناسب برای عکاسی کودکان و اشتراک یک سال روزنامه را در همان سال تحصیلی داشت.روزنامه شاید اصطلاحی باشدکه با تصمیم این روزهای روزنامه اصلی کشور معنی اش عوض می شود.یعنی قرار است سیستم القای ذهنی مطالب جایگزین سیستم امروزی که انتشار بر روی اسمارت فون های ذهنی است شود (اسمارت فون هایی که با نصب قطعه کوچک روی سر افراد با اراده فرد تصویر جلو بخشی از چشم فرد ظاهر می شود و استفاده کننده می تواند با ذهن خود دستورات را به این اسمارت فون اعلام کند).از اولین روزنامه ها که ساده و تک رنگ روی کاغذ چاپ میشده تا بعد ها که تکنولوژی جدید این امکان را به آن ها میداد که فیلم ها را هم روی کاغذ چاپ کنند فقط عکس هایی در کتاب تاریخم دیده ام،که البته برایم جالب بود.هر چند که علاقه ای برای وقت گذاشتن روی علومی مثل تاریخ ندارم.امسال سال پایانی دبیرستان من است و برای ورود به دانشگاه حتمن باید یک پروژه جدید علمی به دانشگاه ارائه دهم تا بتوانم پذیرش دانشگاه را بگیرم.تقریبا من و همه هم کلاسی هایم درگیر پروژه پایان دوره هشت ساله مدرسه مان هستیم و اوقات فراغتی برای کار های جنبی برایمان باقی نمی ماند.اما باز هم این باعث نمی شود از علاقه های جنبی ام که عکاسی و تاحدی هم سینما است دست بردارم. این یادداشت ها را همینطور که راه می روم با اسمارت فون ذهنی ام می نویسم. وقتی رسیدم خانه مادرم تازه رسیده بود. مادرم در یک شرکت تولیدی خودرو هوشمند کار می کند و پدرم هم مسئول بازرسی تلپورتر مرکزی شهر است.تلپورتر وسیله ای برای حمل و نقل بین شهریست که با استفاده از قوانین مکانیک کوانتوم می تواند مسافت های چند هزار کیلو متری را در یک لحظه طی کند.البته استفاده از این وسیله به خاطر هزینه هایش برای طبقه ضعیف جامعه مناسب نیست و طبقه ضعیف تر جامعه مجبورند به فرودگاه بروند و با هواپیماهای مسافربری به سفر بروند و برای مسیر های بین شهری در کشور مجبورند چیزی حدود یک ساعت وقت خود را در پرواز ها تلف کنند!طبق معمول سلام کردم و غذای خودم و مادرم را از غذا ساز هوشمند گرفتم و هر دو سر میز نشستیم و شروع به خوردن نهار کردیم.مادر کمی گرفته بود،انگار می خواست حرفی بزند و نمی توانست،شایدم می خواست غیر مستقیم چیزی را به من بفهماند.چند دقیقه در سکوتی  که هر از گاهی صدای برخورد قاشق با بشقاب آن را می شکست گذشت ،طاقت نیاوردم و گفتم بگو مامان...

مامان سرش را بالا آورد و نگاهش را در نگاه من دوخت و صدایی توام با لرزش گفت:...

 


ادامه دارد..

نظرات 1 + ارسال نظر
شاهین یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام کاشکی ادامه اش رو هم مینوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد