-
قدم رو-به جلو
جمعه 30 آبانماه سال 1399 05:27
زندگی ام جلو می رود لحظه به لحطه اتفقات قابل انتظار و غیر قابل انتظار،مثبت و منفی پشت سر هم می افتند.بیش از4سال از آخرین پستم میگذرد. و من عمیقا دلم برای روزهایی که می نوشتم تنگ شده.روزهایی که لذت میبردم از نوشتن،فیلم،سریال و کتاب و ... تلخ ترین جای دنیا دقیقا همینجاست که هیاهوی زندگی تلخمان در یک کشور تلخ مارا به...
-
یادداشتی از آینده(1)
یکشنبه 23 خردادماه سال 1395 02:36
نزدیکی های ظهر بود و مدرسه ام تازه تمام شده بود.بعد از ظهر قرار بود مونو ریل هوایی شهر افتتاح شود و برای همیشه با آن مترو های زیر زمینی درب و داغون که در آن فضای تاریک و بسته محدودیت های فیزیکی را به رخ ما می کشید خلاص شویم. ایستگاه مترو ازابتدای شهر که منطقه لار نامش بود شروع شده بود و تا آن سر شهر که آن را منطقه اوز...
-
بن بست ...
شنبه 21 آذرماه سال 1394 00:53
همینطور که جلو می رفت هدف ها ،آرزوها و خیال ها بیشتر سیخونکش می کرد.زندگی اش رسیده بود به یک نقطه ی مسخره "خدایا چرا من؟".آن آزمایش لعنتی،دکتر لعنتی،مطب لعنتی،روز لعنتی،... چشم هایش را به موزائیک های پیاده رو آن خیابان مسخره دوخته بود و هر چند لحظه یک بار اشک های جمع شده در چشمانش ریتم روتین آن موزائیک ها را...
-
بوی گند باران!
یکشنبه 10 آبانماه سال 1394 00:39
در تراس باز بود.چشم که باز کردم ابرهای سنگینی را در آسمان دیدم و بعد صدای برخورد قطرات آب با زمین راشنیدم و بعدش بوی گند باران را! قدیمی ها خوب می گفتند.همه چیز دل خوش می خواهد... دل که خوش نباشد بوی باران هم گند است...
-
به کجا؟برای چه؟
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 04:52
دیدن یک عده آدم که اینقدر برای قهرمانی تیمشان بال بال می زدند مسخره بود.دیدن زنی که به خاطر 50تومان(تک تومانی)با راننده تاکسی دعوا می کرد بساط فحش و فحش کشی را برپا کرده بود حالم را به هم میزد.دانشگاه که بودم حس تنفر عجیبی نسبت به ان خرخون هایی داشتم که حاضر بودند مساله هایی که یاد نگرفتند را حفظ کنند تا مبادا نمره...
-
پولدارها و یک جامعه پر از درد...
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1394 04:19
از آدم های پول دوست و پولدار های پول پرست(قطعن منظورم همه پولدارها نیست!) متنفرم!نه اینکه خیلی آدم خوبی باشم و پیش خودم فکر کنم پول بی ارزش است و از این دست روشنفکر بازی ها.فقط انگیزه ام برای زندگی و راهی که انتخاب کردم کم می شود.همین اعتماد به نفس مسخره این دست آدم ها که شدیدن رابطه مستقیمی با حجم جیبشان دارد اعصاب...
-
پول
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1393 14:05
آدم ها وقتی به پول می رسند فکر می کنند از هر چیزی و هرکسی بی نیاز می شوند.یعنی اصولن پایه رفتاری شان عوض می شود.فکر می کنند همه چیز با پول حل میشود.شاید بارها از شنیدن"پولشو میدم"آدم های پولدار یا نازیدن به پولشان جلو آدم های ضعیف اعصابتان خورد شده باشد.یا لااقل اگر مثل منی که در یک خانواده متوسط جامعه رشد...
-
راز موفقیت
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 18:35
بعضی وقت ها کوچکترین مشکلات زندگی را آنقدر بزرگ می بینیم که ناخودآگاه در زندگی مان از این مشکلات شکست می خوریم.متنی که می نویسم بخشی از مقدمه کتاب تاریخچه زمان(نوشته استیون هاوکینگ)است.استیون هاوکینگ هم اکنون بزرگترین فیزیک دان نظری جهان است.که به خاطر بیماری تمام بدنش به جز دو انگشت فلج است و نمی تواند حرف بزند. و او...
-
سیاست مریض
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1393 20:50
چند روز پیش مطلبی در مورد گروهی از ریاضی دانان و فلاسفه خواندم که به به شدت به این مسئله اعتقاد داشتند که اعدادی خارج از محدوده اعداد طبیعی وجود ندارد.از قضای روزگار همین گروه اعداد گنگ را کشف می کنند ولی تعصب اعتقادی آن ها اجازه نمی دهد این خبر را پخش کنند.و بر همان اعتقاد قبلی خود می مانند و بعدها این خبر پخش می شود...
-
علم با ثروت!
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 22:36
نتیجه ها دیشب اعلام شد .کنکوری های گراش خیلی فراتر از انتظار عمل کرده بودند و این باعث خوشحالی دانشجوها و دانشگاهیان گراش شد.طبق معمول وقتی یک اتفاق خوب می افتد باز هم عده ای هستند که سنت ساز مخالف زدنشان را فراموش نمی کنند و تمام تلاششان را می کنند که این اتفاق خوب را بد جلوه دهند!با وجود اینکه نظر همه همشهریان و...
-
فرار!
جمعه 3 مردادماه سال 1393 07:46
فرار کردن از تصمیم سختی که باید بگیری دقیقن شبیه این است که اول هفته به دکتر مراجعه کنی و دکتر هم یک آمپول برایت تجویز کند و تا آخر هفته مهلت بدهد که این آمپول را تزریق کنی آن وقت تو هم از ترس آمپول زدن بگذاری آخرین روز و دیقه90این آمپول را تزریق کنی!اینجور وقت ها باید به خودت بگویی"بدبخت آخر آمپولت رو باید بزنی...
-
پست های رمز گذاری شده
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 13:26
رمز پست های رمز گذاری شده برای اینکه فقط دوستان دسترسی داشته باشن شماره موبایلمه...
-
پایان یک سال تلخ
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 13:16
-
کلاس پرنده!
شنبه 3 خردادماه سال 1393 10:21
استاد طبق معمول در همان کلاس همیشگی دانشکده نفت با آن پنجره های کشاکش که از چند سانتی متری زمین تازیر سقف را گرفته بود درس می داد.من هم که مثل همیشه روی صندلی کنار پنجره نشسته بودم و یار همیشگی ام یعنی کوله پشتیم هم روی صندلی کناری.اواسط کلاس بود که کلاس برایم به شدت کسل کننده شده بود.آخر مجبور بودم درس هایی را که سر...
-
تکرار روزها
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 15:10
نحوه گذر این روز هایم(خاطرات) :""از لحظه ای که از خواب بیدار میشوی همان حس بد را داریی همان حسی که ملامتت می کند می گوید:"بدبخت تا کی می خواهی روزهایت را تکراری سپری کنی و درجا بزنی؟"مثل هر روز از لابه لای کتاب هایی که کنار رخت خوابم صف کشیده اند یکی را بیرون می کشم شروع می کنم به خواندن معمولن هم...
-
لحظات پایانی سال...
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 17:13
به ساعت های پایانی سال نزدیک میشویم.خسته و کوفته در حالی که در سی ساعت گذشته فقط دو یا سه ساعت چشمانم طعم خواب را چشیده ،پای سیستم نشستم و این کلمات را تایپ می کنم.از خستگی و خواب آلودگی ناشی از یک شبانه روز در کوه بودن چشمانم را به زور باز نگه داشته ام اما حیفم می آید،حیفم می آید که این ساعت ها سنت شکنی کنم و در رخت...
-
پاکن خاطرات...
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 10:43
وقتی که آدم جلو بعضی خاطره هاش کم میاره... کاش میتونستم بعضی خاطره ها رو از ذهنم پاک کنم... خاطره هایی که رو مخم راه میرن.... خاطراتی که تعدادشون به انگشت های یه دست نمی رسه اما وقتی یادم میاد میخوام سرمو بکوبم به دیوار... نمی دونم وقتی اون خاطرات یادم میاد اونقدر بهم چیره میشه که بعضی وقتا ناخودآگاه کلماتی رو میگم......
-
بوی عید...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 13:22
عید،کلمه ای گوشنواز که شنیدنش شوقی را در دل آدم ایجاد می کند.کلمه سرور،کلمه زیبایی،یا شاید هم کلمه عشق!!! عید را باهمان دلتنگی هایش که آزارم می دهد دوست دارم،عید را با همان حس تلخی که به من می گوید یک قدم دیگر به قبر نزدیک شده ام دوست دارم،عید را با عمونوروز و شکلات هایش دوست دارم و عید را با عیدی ها و تبریک ها روبوسی...
-
وقتی دل آدم می گیرد...
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 13:42
بعضی وقت ها دل آدم می گیرد... قدم هایم را راهی خیابان می کنم و فقط در میان هیاهوی مردم و بازار راه می روم.راه می روم و راه می روم بدون مقصد... دور برم هر اتفاقی بیفتد باز هم سکوت وجودم را در هم نمی شکند.در میان کاسب هایی که داد و بیداد راه انداخته اند تا جنسشان فروش برود،جوانی که وزنه اش را کنار خیابان گذاشته و خواهش...
-
دوراهی!
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 11:37
دلم می لرزید بین دوراهی ساعت ها دغدغه داشتم که کدام راه تقدیر من است و حالا که اندکی از آن می گذرم و هنوز دغدغه دارم ، راهی را که انتخاب کردم درست بود یانه؟ و میان دغدغه هایی که هنوز در دلم زنده است،باز هم دوراهی می بینم دغدغه در دغدغه،دوراهی در دوراهی لعنت به این دوراهی های زندگی...
-
"از سیر تا پیاز بعد از کنکور (1)
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 11:36
از جلسه کنکور بیرون آمدم.عادت دارم بدترین لحظات زندگی ام را هم با خنده سپری کنم تا مبادا کسی به خاطر من ناراحت شود. ساعت های اول بعد از کنکورٍ،تنها کاری کردم این بود که خودم را به بی خیالی بزنم و فقط به این فکر باشم که لحظاتی را که یک سال منتظر آن بودم یعنی همان((بعد از کنکور))فرا رسیده است.شب قبل،از استرس چشمم خواب...
-
گراش یعنی چه
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 20:10
بسم الله ارحمن الرحیم این نام که به گونه ای مختلف تغییر پیدا کرده است ودر گذشته های بسیار دور تحت عنوان ((گریش)) از آن سخن به میان آمده است با صورت های دیگرا زبانی نیز در آمیخته است. گریش-جریش-گراش و جراش درحقیقت حالت تطور یافته است((گرشه))(Geresha) است. گرشه به رگه های سنگی سست آهکی میگویند که همینک درکلات وجود...