پر از ناگفته ها

نوشت های شخصی من

پر از ناگفته ها

نوشت های شخصی من

بوی گند باران!

در تراس باز بود.چشم که باز کردم ابرهای سنگینی را در آسمان دیدم و بعد صدای برخورد قطرات آب  با زمین راشنیدم

و بعدش بوی گند باران را!

قدیمی ها خوب می گفتند.همه چیز دل خوش می خواهد...

دل که خوش نباشد بوی باران هم گند است...




به کجا؟برای چه؟

دیدن یک عده آدم که  اینقدر برای قهرمانی تیمشان بال بال می زدند مسخره بود.دیدن زنی که به خاطر 50تومان(تک تومانی)با راننده تاکسی دعوا می کرد بساط فحش و فحش کشی را برپا کرده بود حالم را به هم میزد.دانشگاه که بودم حس تنفر عجیبی نسبت به ان خرخون هایی داشتم که حاضر بودند مساله هایی که یاد نگرفتند را حفظ کنند تا مبادا نمره شان از 19کمتر شود.از دیدن آدم هایی که صبح تا شب سرشان در گوشی بود به امید اینکه مرتبه و پایه شان در بازی کلش زیاد شود تاسف می خوردم.جوانی که صبح تا شب به فکر تور کردن بود و از موفقیت هایش لذت می برد.راننده ای که  بیشتر از من کرایه می گرفت و من خودم را به بی خیالی میزدم و او هم خوشحال که توانسته مرا گول بزند.آدمی که اهمیت لایک ها برایش سر به فلک کشیده بود.مردی که فکر می کرد در اوج فهم است و بقیه همه اسب هستند حال آنکه شعور خودش دست کمی از شعور این حیوان نجیب نداشت.در کلاس با دانشجویی که به گفته خودش فقط به نیت چاپلوسی آخر کلاس با استاد حرف می زد و سوالات مسخره درسی از استاد می پرسید تا به خیال خودش استاد دید مثبتی نسبت به او پیدا کند آخر ترم نمره خوبی نصیبش شود برخورد کردم.جالب تر از همه این بود که فکر می کرد که بقیه این راز عظیم و راه آسان نمره گرفتن را نمی دانند و سعی می کرد ما را هم اگاه کند!در همین حوالی کسی را دیدم که همین کار را با پولدارها می کرد تا چیزی نصیبش شود و هزار و یک مثال دیگر...

از دیدن این ها  ناراحت می شوم.همه و همه را روی هم می ریزم و از خودم می پرسم ما به کجا و برای چه می رویم؟

پولدارها و یک جامعه پر از درد...

از آدم های پول دوست و پولدار های پول پرست(قطعن منظورم همه پولدارها نیست!) متنفرم!نه اینکه خیلی آدم خوبی باشم و پیش خودم فکر کنم پول بی ارزش است و از این دست روشنفکر بازی ها.فقط انگیزه ام برای زندگی و راهی که انتخاب کردم کم می شود.همین اعتماد به نفس مسخره این دست آدم ها که شدیدن رابطه مستقیمی با حجم جیبشان دارد اعصاب سایرینی که من هم یکی از آن ها هستم خورد می کند.حالا این ها را گفتم که بدانیم ما آدم ها چه زندگی مسخره ای داریم.یکی برای خرید کتابی که به شدت تشنه مطالب آن است پول ندارد و دو متر آن طرف تر کسی زندگی می کند که خرج خوش گذرانی روزانه اش چندین برابر قیمت آن کتاب است!به نظرتان مسخره نیست؟چرا مسخره است.خیلی هم مسخره است که یک مشت آدم خودخواه دور هم جمع شدیم و جامعه ای تشکیل دادیم که انتظار داریم زندگی در این جامعه زیبا باشد.مقصر هم ما نیستیم.به قول پیرمرد ها کار از ریشه خراب است.اجتماعی فکر کردن را یادمان ندادند.خاطره ای که نقل می کنم مربوط به ترم اول دانشگاه است که در دانشگاه سبزوار تحصیل می کردم.با یکی از اساتید باسواد فلسفه آن دانشگاه کلاس داشتیم.استاد شروع کرد به صحبت کردن درباره مردی که در یکی از کشور های اروپایی یک شرکت بزرگ داروسازی دارد و دولت آن کشور طبق قوانین او را مجبور به پرداخت مالیات کرده بود.جالب تر از همه نحوه پرداخت این مالیات بود.دولت آن کشور به او اجازه داده بود به اندازه پولی که قرار است به آن ها مالیات بدهد بیاید و در کشور خودش(ایران)یک مرکز اموزشی تاسیس کند،و حالا آن مرد ایرانی آمده بود دانشگاه سبزوار تا با پول مالیات یک کشور اروپایی در این دانشگاه یک دانشکده جدید دایر کند.بعد از شنیدن این داستان از طرف استاد همه دانشجوها از تعجب شاخ در آورده بودند.آن ها خوب می فهمیدند که باسواد شدن در هر جای دنیا باشد به نفع است حالا چه در کشور خودشان باشد یا هر جای دیگر از دنیا.نمی دانم دقیقن فرهنگ آن ها چه مدلی است ولی مطمئنم خودخواهی شان از ما خیلی کمتر است.فکرشان محدود به چاردیواری خودشان نیست و بهتر می دانند که زندگی در جامعه زیبا خیلی لذت بخش تر از زندگی در خانه زیبا است.این جا پولدار هایمان برای امنیت بیشترشان حاضرند میلیون ها تومان خرج سیستم های امنیتی منزلشان کنند اما حاضر نیستند یک ریال خرج از بین بردن فقر و تضاد طبقاتی کنند تا به تبع آن دزدی و سرقت وفحشا و هزار و یک بدی دیگر از بین برود.نهایت فایده شان برای جامعه یک کار خیری است که در چشم مردم بزرگ و خودشان ککشان هم نمی گزد یا به قول پائولو کوئلیو تنها هدفشان این باشد که به خودشان ثابت کنند که از آنچه هستند بهترند.و چه خوب بود اگر پولدارهایمان به جای اینکه صف نماز جماعتشان ترک نشود.ذره ای به قرآن و احادیث و دستورات آن در مورد معاملات و انفاق و...توجه می کردند.اگر این طور بود جامعه مسلمانمان می شد یک جامعه اسلامی!و چه  خوب گفت آن گردشگر معروف که در یک جا مسلمان دیدم و اسلام ندیدم و در جای دیگر اسلام دیدم و مسلمان ندیدم.اگر همه ما محدوده تفکراتمان به اندازه ی جامعه ای که کل انسان ها را در می گیرد بزرگ باشد قطعن مشکلات خیلی کمتر می شود.