پر از ناگفته ها

نوشت های شخصی من

پر از ناگفته ها

نوشت های شخصی من

علم با ثروت!

نتیجه ها دیشب اعلام شد .کنکوری های گراش خیلی فراتر از انتظار عمل کرده بودند و این باعث خوشحالی دانشجوها و دانشگاهیان گراش شد.طبق معمول وقتی یک اتفاق خوب می افتد باز هم عده ای هستند که سنت ساز مخالف زدنشان را فراموش نمی کنند و تمام تلاششان را می کنند که این اتفاق خوب را بد جلوه دهند!با وجود اینکه نظر همه همشهریان و مسئولین شهر برایم محترم است اما هر کسی اجازه دارد مخالفت خودش را بیان کند.حالا اینکه جمله دقیق امام جمعه گراش در خطبه ها چه بوده نمی دانم.اما از قرار معلوم ایشان گفتند که فرزندانتان را به دانشگاه نفرستید یا چیزی شبیه به این و دلیل هم همین مشکلیست که فارغ التحصیلان امروز به خاطر بیکاری و عدم درآمد دارند.بحث کلی روی این مسئله مارا بازمیگرداند به همان انشای معروف دوران کودکی یعنی"علم بهتر است یا ثروت؟" و این طور که معلوم است این بحث هم تا قیام قیامت تمامی ندارد.ولی با محدود کردن این بحث به شهر گراش بهتر می توان نتیجه گرفت.در ابتدا باید گفت در شهری مثل گراش که ثروتمندان زیادی دارد جو غالب بر جوانان همان جو ثروت و ثروتمند شدن است و فقط تعدادی معدودی خودشان را درگیر کنکور و دانشگاه می کنند.آن هم با اکراه و در بین تحصیلشان بارها بارها به فکر ترک تحصیل و کار و پول و ثروت می افتند(به خاطر همین جو غالب).البته نمی توان منکر اهمیت ثروت و داشتن یک شغل پردرآمد در زندگی شد اما این وسط علم و اهمیت آن کجا می رود؟شاید تحصیل 4ساله 6ساله یا بیشتر اندکی آدم ها را از زندگی عقب بیندازد.اما شهری مثل گراش به آن نیاز دارد.چرا که همه حرص ثروت دارند.ثروت بد نیست ولی ثروت بدون علم کافی بد است ثروت بدون فرهنگ بد است!مشکل ما ماشین آخرین سیستم هاییست که قوطی نوشابه شان را به راحتی از پنجره ماشین به سمت خیابان پرت می کنند و امثال این رفتارها.تا کی باید این مشکل نبود فرهنگی که به دنبال علم می آید را داشته باشیم.نمی گویم همه بروند دانشگاه و همه دکتر-مهندس شوند نه!اما بر قراری توازن بین قشر فرهنگی و دانشگاهی با ثروتمندان لازم است و عامل اصلی پیشرفت یک شهر هم همین است.یعنی داشتن علم و ثروت.مثلا در همین شهر همجوار ما لار همه حرص علم دارند و در شهر ما گراش هم همه حرص ثروت.در گراش به لطف خدا ثروتمندان و خیر اندیشان زیادی داریم که به پیشرفت شهر کمک می کنند ولی دانشجو، فارغ التحصیل و استاد در دانشگاه های معتبر کشور و یا در بین مسئولین رده بالای کشوری هیچ!یا نداریم یا تعداد انها بسیار کم است.توازن بین ثروتمندان و عالمان گراش هم به این زودی ها برقرار نمی شود و کفه ترازو به شدت به نفع ثروتمندان است.اگر دلسوز شهرمان هستیم بگذاریم همین تعداد کمی که وارد دانشگاه های معتبر می شوند و در آینده می توانند جایگاه های خوبی در جامعه کسب کنند راه خودشان را بروند و اگر کمک نمی کنیم ،سنگ اندازی نکنیم و حتی با حرف هایمان روحیه شان را تضعیف نکنیم تا در آینده ای نه چندان دور علم هم به ثروت این شهر اضافه شود و این دو عامل برای پیشرفت شهر فراهم شود و روز به روز  پیشرفت شهرمان  را ببینیم وشاهد رفتار هایی این چنینی و به دور از منطق نباشیم...



فرار!


فرار کردن از تصمیم سختی که باید بگیری دقیقن شبیه این است که اول هفته به دکتر مراجعه کنی و دکتر هم یک آمپول برایت تجویز کند و تا آخر هفته مهلت بدهد که این آمپول را تزریق کنی آن وقت تو هم از ترس آمپول زدن بگذاری آخرین روز و دیقه90این آمپول را تزریق کنی!اینجور وقت ها باید به خودت بگویی"بدبخت آخر آمپولت رو باید بزنی تا کی می خوای لفتش بدی!".حالا اگر در زندگی ات مجبور باشی تصمیمی بگیری که هزاران بار برایت دردناک تر از زدن یک امپول زدن است و مرتب از آن فرار کنی و خودت را به کوچه علی چپ بزنی و انگار که نه انگار تا چند روز دیگر باید این تصمیم را بگیری و بعدش تمام،نقطه سر خط! آن وقت زندگی ات فاز جدیدی پیدا کرده رفتی به خط بعد ،بدتر از همه هم این است که نخواهی وارد یک فاز جدید شوی و روزگار با آن سلاح کشنده و چهره بی رحمش مجبورت کند یک این کار را انجام دهی.وقتی یک مرحله رفتی جلوتر دیگر پشیمانی هم سودی ندارد نمی توانی نوار را برگردانی یک بار دیگر راه درست تر را انتخاب کنی.اگر اشتباه نکنم یوستین گاردر جایی در کتاب دنیای سوفی اش نوشته که خوشبخت کسی است که که کاری را که انجام می دهد حالا چه درست چه غلط فکر کند کارش درست است و از کارش راضی باشد.با خودم فکر کردم که اگر این تعریف از خوشبختی نقطه مقابلی هم داشته باشد و آن هم این باشد که بد بخت کسی است که کاری را بداند غلط است و باز هم انجام دهد.من دقیقن در نقطه مقابل این تعریف قرار دارم.یعنی کاری را که مطمئنم غلط است  بایدانجام دهم.نه این که با میل انجام دهم نه،مجبووووور باشم انجام دهم. این مشکلی که این روز ها دارم شاید الآن خیلی برایم بزرگ باشد و فکر و ذکرم و تمام دغدغه و همهمه ام این تصمیم و مشکل باشد.اما مطمئنم روزی می رسد که به این موردی که الآن اسمش را گذاشته ام مشکل می خندم.این را به تجربه می گویم،مثلن شاید دو سال پیش تمام هم و غمم کنکور بود و این که چه دانشگاهی قبول می شوم تکلیفم چه می شود،آن روز ها این مسئله خیلی برایم مهم بود تمام فکر و ذکرم و تمام دغدغه ام شده بود و حالا که دو قدم جلوتر از آن نقطه ایستادم به آن روز های خودم می خندم!

امیدوارم این روزگار بی رحم کسی را در زندگی به این نقطه ها نرساند!




پساپس بابت این مطلب بی سرو ته و سراسر ابهام عذر خواهی می کنم .

پست های رمز گذاری شده

رمز پست های رمز گذاری شده برای اینکه فقط دوستان دسترسی داشته باشن شماره موبایلمه...